تولدها

۲۶ آگوست زادروز دلورس آمبریج

امروز ۲۶ آگوست تولد معاون وزیر سحر و جادو، استاد دفاع در برابر جادوی سیاه و مدیر مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز دلورس آمبریج است. به همین مناسبت بیوگرافی‌ای کوتاه را از این شخصیت برای اولین بار برای شما منتشر میکنیم.
او یک ساحره دورگه بود، پدرش جادوگری به نام اورفورد آمبریج و مادرش مشنگی به نام الن کرکنل بود. او اولین فرزند این خانواده بود که ساحره به دنیا آمد اما برادرش شانس او را نداشت و یک فشفشه به دنیا آمد. دلورس با تاثیر گرفتن بسیار از پدرش از مادر مشنگ و برادر فشفشه‌ی خود متنفر شد و به همین دلیل مادر و برادر او به دنیای مشنگ ها برگشتند و زندگی کردند و هیچوقت دیگر از آنها خبری نشد.

زمانی که نوبت به خرید چوبدستی رسید، چوبدستی‌ای از جنس چوب توس و ریسه‌ی قلب اژدها که به طور غیرمعمولی طولش کمتر از ۲۰ سانتی متر بود او را انتخاب کرد. بنا به گفته گریک اولیوندر:

چوبدستی‌هایی که به طور غیرعادی کوتاه هستند معمولا افرادی را انتخاب میکنند که از نظر شخصیت اخلاقی صفت کوتاهی دارند تا اینکه خود اون شخص قد کوتاهی داشته باشد.

آمبریج برای تحصیل به مدرسه‌ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رفت و در گروه اسلیترین گروه بندی شد. که در آن زمان ریاست گروه اسلیترین به دست پروفسور هوریس اسلاگهورن بود. آمبریج هیچ وقت با رئیس گروه خود به خوبی رفتار نکرد و از نظر اسلاگهورن، آمبریج «زنی ابله» بود که اون هیچ وقت از آمبریج خوشش نیامد. همچنین اون هیچ وقت در زمان تحصیلش در هاگوارتز به مقامی نرسید و دانش آموزی قابل توجه نبود به همین دلیل هرگز از دوران تحصیل خود لذت نبرد.

اما دقیقا پس از فارغ التحصیلی از هاگوارتز در سن ۱۷ سالگی به عنوان کارآموز در اداره‌ی استفاده‌ی نامناسب از جادو در وزارت سحر و جادوی بریتانیا مشغول به کار شد. با توجه به رفتار ظالمانه و استبدادی خود توانست تا سن ۳۰ سالگی به مقام ریاست اداره‌ی استفاده‌ی نامناسب از جادوی این وزارتخانه برسد. او همیشه تشنه‌ی قدرت بود و طمع مقام‌های بالاتر را داشت و تا جایی پیش رفت که توانست معاون اول سه وزیر سحر و جادوی بریتانیا یعنی کورنلیوس فاج، روفوس اسکریمجیور و پایس تیکنس شود.

22 دیدگاه برای “۲۶ آگوست زادروز دلورس آمبریج

  1. رولینگ واقعا نویسنده ی بزرگیه نقش امبریج رو جوری نوشته که ازش متنفر بشیم بدون امبریج کتاب هری پاتر و محفل ققنوس بی معنی میشد من هنوزم هر وقت اون کتاب رو می خونم خندم میگیره خصوصا بعد از کاری که فرد و جرج انجام دادند?
    تولدت مبارک خفاش پیر

  2. ای کاش هرگز به دنیت نمیومد خخخ ولی تبریک به دلورس وزغ چاقالو
    وااااییییی وقتی یاد اون تیکه ای میوفتم که با قاب آویز اسلایتربن پز میداد میگفت از اجدادم بهم رسیده ینی خووونم به جوش میومد
    تولدت مبارک چاقالوی دزد ( سر قضیه چشم سحر آمیز مودی که رو دفترش گذاشته بود )

  3. تنفرانگیز بود وای شخصیت بسیار پیچیده ای داشت ،
    درس مهمی که داستان به ما داد ؛ رابطه دامبلدور با او بود ، دامبلدور به جای اینکه نق بزنه ، عصبانی بشه و این کارهایی که معمولا” در مواجه با مشکل از ما سر می زنه ،
    با ادب و متانت خاص خودش با این زن مقابله کرد ، خیلی سخته اینکار ولی بسیار ارشمنده ،
    اون احمق هایی که قلبشون کف دستشونه و نمی تونن احساساتشونو کنترل کنند ، اونایی که در احساسات غم انگیزشون غوطه می خورند و اجازه می دن دیگران به این راحتی به خشمشون بیارن ، به عبارت دیگه آدمای ضعیف در مقابل قدرت اون دوام نمی یارن ،
    این نصیحت اسنیپ به هری بود ، که هیچ وقت هم بهش توجه نکرد ، هرچند ، این ضعف رو با عشق زیاد به دوستانش جبران کرد اما توی این راه رنج زیادی هم کشید ،
    برای موفق بودن در زندگی باید مثل اسنیپ باشیم ، خوش قلبی و عشقمون رو یک گوشه ای محفوظ برای خودمون نگه داریم و با نشنون دادن نفرت به دیگران ، از خودمون دربرابر اونها محافظت کنیم ،
    اسنیپ از قدرت جادویی کمتری نسبت به ولدمورت و دامبلدور برخوردار بود اما نسبت به هردوی اونها انسان بزرگتری بود.

  4. از همون روز اول ازش بدم میومد
    تولدت خجسته باشه مزخرف ترین زنی که به عمرم دیدم
    من حتی از لسترنج بیشتر از این خوشم میومد=______=

  5. تولدت مبارک امبریج ، خانمی که تو زندان ازکابان داری می پوسی
    به امید اینکه دوباره متولد بشی و بیفتی توی اون هلفدونی
    تولدت مبارک

  6. منو یاد معاونمون تو دبیرستان میندازه که همش بهم گیر میداد.چرا موهات بلنده،چرا موهاتو رنگ کردی،چرا اینکار کردی،چرا تو صف منظم نیستی.چرا زیادی شیطون و شلوغی.وای خدا همیشه رو اعصابم بود. از بس این آدم گنده دماغ بود،نمیزاشت تو مدرسه تکون بخوریم.مدرسه رو کرده بود جهنم.شده بودیم استیو مک کوئین تو فیلم پاپیون که همش دنبال رهایی و آزادیه .هیچوقت یادم نمیره، یه روز داشتم با تلفن حرف میزدم تو حس خودم بودم ،از اون حسای خوب، که یهو مچمو گرفت.باور کنید اون لحظه داشتم سکته میکردم .همش دنبال یه بهونه میگشت که اذیتم کنه.یادش بخیر سر همین قضیه مامانم رو کشوند مدرسه.خب به هر حال تولدت مبارک آدم منفور بی ارزش.حالم ازت بهم میخوره

  7. ای وزغ بیریخت?
    من یکی که از تولدش خوشحال نیستم?
    خیلی خوب و خوشگل بود که باید دوستش داشته باشیم؟?

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.خانه‌های ضروری مشخص شده‌اند *